کد مطلب:35499 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:182
گردآورندگان داراییها تباه شده اند، در حالی كه زنده هستند. «كمیل بن زیاد»، پارسای معروف می گوید: امیرالمومنین (ع) روزی دست به دست من داده و با خود به صحرایم برد. هنگامی كه كمی از شهر و غوغای شهرنشینان دور شدیم، امام آهی سرد كشید و سپس فرمود: كمیلا بود قلب مردم چو ظرف ز دلها دلی به بود بی گمان بدان ای كمیلا كه مردم به سه نخستین گروهند دانشوران دوم دسته افراد دانش پژوه سوم دسته افراد بی دست و پا به هر سو بود حمله ور با نسیم كمیلا بود علم بهتر ز مال كه علمست بر مرد خدمتگزار ببخشد اگر دانشی، علم خویش به دنیاست بر دانشی، افتخار كمیلا توانگر به دنیا درون ولی دانش مرد، روشن روان نهاد آن زمان دست بر سینه اش كه اینجا به اسرار حق محرمست [صفحه 132] كه اسرار حق را بدو انتقال چرا، زانكه برخی بود تیزهوش كه چون او ز دانش توانا شود چو آموزد از علم چندین كلام همان علم را دام دزدی كند ببندد كمر، تاج گیرد به سر برد مال و خون كسان از جنون شود آتش حرص او شعله ور نه، او لایق حفظ اسرار نیست نبوده است پاكیزه و نیك خو ندارد چو دین، مال و ناموس خلق گر این دسته دانند اسرار حق خیانت بدان علم آسان كنند ولی هست یك عده ی پاكدین درخشنده چون روشنان جهان اگر چند همواره دل خسته اند توانا دل و روح و سخت استخوان طرفدار حقند و پیكارگر قلیل است گر جمعشان همچو كوه اگر سرشكته و گر خسته جان چنین مرد خوش كیش پاكیزه دین بگیرد چو در دست، طاهر، زمام نترسد چو بدكاره ی بیمناك بود روح او پاك در آسمان بلی، او ودیعه است از كردگار چه مشتاق دیدار او شد دلم كمیلا ندارم دگر با تو كار [صفحه 133]
«هلك خزان الاموال و هم احیاء»
كه برخی است كم عمق و بعضی است ژرف
كه جا بیشتر دارد از دیگران
گروهند تقسیم از گرد و كه
كه ارشاد كردند خود، مردمان
همه پیروان نخستین گروه
به چنگال هر باد چون پشه ها
همی بی هدف مانده در رنج و بیم
كه دانش بود فخر و دولت وبال
نگهبان اموال شد مالدار
ز بخشندگی علم او گشته بیش
پس از مرگ، دانش، بهین یادگار
چنان مردگانست سرد و زبون
به همراه دنیا شود جاودان
چنین گفت با یار دیرینه اش
ولی حیف كمتر كسی چون منست
دهم همچو گوهر شود بی مثال
ولی حیف دین را به دنیا فروش
همه دانشش صرف دنیا شود
شود خیره سر، سركش و بدمرام
دل بینوایان بدان بشكند
ببندد به تزویر هر رهگذر
بنوشد، به شهوت شود اندرون
جهان سوزد از حرص، آن خیره سر
كه رذل است و سر را نگهدار نیست
كه مردم اطاعت نمایند از او
چگونه سپارم به آلوده، دلق
خیانت نمایند در كار حق
به قربانگه جهل قربان كنند
كه هر چند كم، با حقیقت قرین
كه هر شب درشخند بر آسمان
به راه حقیقت كمر بسته اند
حریفی ندارند در این جهان
حریف نبردند از هر نظر
نگردند از رزم گیتی، ستوه
به بیچارگانند درمانگران
تبهكار را می زند بر زمین
كشد از ستمكار خائن، لجام
كه دشوار، سهل است بر مرد پاك
وگر در زمین است خود جسم آن
كه بر آفرینش بود افتخار
به پیروزیش هر زمان مایلم
به رجعت ترا می كشم انتظار
صفحه 132، 133.